loading...
ایــــکس پــاتوق | خفن تریــن و داغ تریــن پاتــوق در ایــنترنــت
محمد حیدری بازدید : 276 دوشنبه 01 خرداد 1391 نظرات (0)
يك روز كه خار كني رفته بود براي خاركني ،خسته شد ورفت كنار چشمه
وقدري آب خورد وگفت :((اُخي!)) ناگهان اُخيك (سلطان هفت اُخيك
يكي بود يكي نبود،غير از خدا هيچ كس نبود.روزي
روزگاري،يك مرد خاركني بود
در ((پرت آباد)) (توضيح
دريا)سر از چشمه در آورد وگفت:سلام بابا خاركن ،چه
فرمايشي داري؟
بابا خاركن آهي كشيد وگفت :اي برادر،دست به دلم نگذار كه
دلم خون است.صبح تا شب كار ميكنم.كم كم دارم چهل ساله مي
شوم وهنوز زن ندارم.اخيك گفت :اين كه مشكلي نيست.بعد به
يك چشم بر هم زدن ،دختري مثل پنجه آفتاب ،لب چشمه پيدا
شد.اخيك گفت:بفرما،اين هم زني كه ميخواستي.بعد از اين
حرف اخيك ناپديد شد.دختر به خاركن گفت :اي خاركن بدان
وآگاه باش كه من دختر شاه پريان هستم وعقد من وتو را در
آسمانها بسته اند.
بابا خاركن خوشحال شد وبا زنش راه افتاد كه برود به
خانه.يك دفعه با خودش فكر كرد كه اي دل غافل!من كه اصلا
خانه ندارم ،اين شد كه دوباره برگشت سرچشمه وقدري آب
خورد وگفت:اخي دوباره اخيك از آب بيرون امد وگفت:سلام
بابا خاركن چه خواسته اي داري؟بابا خاركن گفت:اي
برادر،من خانه ندارم.اگر التفاتي بكني ويك غاري براي
زندگي در اختيارمان بگذاري،منت پذيرت مي شويم.اخيك
گفت:پدرآمرزيده،اين روزها با ايران رادياتور كي ميره تو
غار؟يك ساختمان ويلايي دوبلكس مبله،با استخر وسونا
وجكوزي وپاركينگ وانبار با تمام وسايل منزل ،حوالي تجريش
ونياوران برايت سراغ دارم.چطور است؟خاركن گفت :بد نيست.
به يك چشم بر هم زدن،سند منگوله دار يك ساختمان
ويلايي،از آسمان افتاد پيش پاي بابا خاركن واخيك ناپديد
شد.
بابا خاركن سند را برداشت ودست زنش را گرفت وراه افتاد
كه برود به طرف نياوران.دختر شاه پريان گفت:اي خاركن،مي
داني از اينجا تا نياوران چند فرسخ راه است؟تو كه از
اخيك اين همه چيز گرفتي،يك چهارپايي هم ميگرفتي كه
دوتايي تركش بنشينيم وبرويم.
خاركن دوباره آمد لب چشمه وقدري اب خورد
وگفت:((اخِي))دوباره اخِيك پيدا شد وگفت:با عرض سلام
مجدد!ديگر چه ميخواهي بابا خاركن؟بابا خاركن گفت:اي
برادر ،هيچ فكر نكردي كه من وعيالم اين همه راه را چطور
بايد برويم؟ يك اسبي،(بلانسبت خوانندگان محترم اين
افسانه)قاطري،چيزي...اخيك خنده اي كرد وگفت:آخر بابا
خاركن آدم با اين همه دارايي كه دوتركه سوار الاغ
نميشود... يك بنز شش در مشكي با راننده اختصاصي براي
خودت بخواه،يك ليموزين آلبالويي هم براي عيالت.
بابا خاركن گفت:حالا كه چاره اي نيست باشد!!! به يك چشم
بر هم زدن دوتا ماشين كنار دست بابا خاركن وعيالش سبز شد
واخيك ناپديد شد.
وقتي بابا خاركن روي صندلي گرم ونرم وچرمي بنز نشست وتا
كمر توي آن فرو رفت،خوش خوشانش شد و زير لب گفت
((اُخي!))دوباره اخيك ،سر از آب در آورد وگفت:بابا خاركن
اين دفعه ديگه خودم مي دانم چه مي خواهي .بيا.اين يك
دفترچه دويست برگي حساب در گردش كه هرچه ازش خرج كني
،تمام نميشود.اين هم يك دفترچه پس انداز چندميليون دلاري
در بانكهاي سوئيس ،اين هم يك تعداد سند وبنچاق كه به درد
روز مبادايت مي خورد.
اخيك اينها را داد به دست بابا خاركن وناپديد شد.
بعد از اين واقعه بابا خاركن و دختر شاه پريان رفتند كه
با هم زندگي خوبي داشته باشند.
* * * * *
# خلاصه پرونده اتهامي:

نام: بابا
شهرت: خاركن
شغل: خاركني
# موارد اتهام:

1.كسب درآمد هاي باد آورده
2.داشتن روابط نا مشروع با خانم ((دال.شين.پ))معروف
به دختر شاه پريون
3.جعل اسناد دولتي
4.و غيره!!!

#راي دادگاه:

متهم به هزار بار حبس ابد محكوم شد.
* * * * *

اما بشنويد از بابا خاركن كه همان روز اول داشت توي
زندان آب خنك مي خورد،طبق عادت زير لب گفت:((اُخي)).
اخيك (سلطان هفت دريا) از توي ليوان آب بيرون آمد و وقتي
حال و روز بابا خاركن را ديد ،ترتيب آزادي اش را داد.
بابا خاركن الان دارد با دختر شاه پريان به خوشي وخرمي
زندگي مي كند.

ما از اين داستان نتيجه مي گيريم كه آدم بايد بعد از آب
خوردن ((اُخي))بگويد.
قصه ما به سر رسيد،غلاغه به خونه اش نرسيد
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
تبلیغات سایت کلیک طلا
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ایا از قالب سایت راضی هستید؟؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 146
  • کل نظرات : 52
  • افراد آنلاین : 15
  • تعداد اعضا : 259
  • آی پی امروز : 46
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 53
  • باردید دیروز : 47
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 240
  • بازدید ماه : 240
  • بازدید سال : 2,507
  • بازدید کلی : 129,865